پرمغز ترین و جالب ترین حکایات بهلول + داستان های الهام بخش و زیبا
پرمغز ترین و جالب ترین حکایات بهلول + داستان های الهام بخش و زیبا
پرمغز ترین و جالب ترین حکایات بهلول
پرمغز ترین و جالب ترین حکایات بهلول + داستان های الهام بخش و زیبا . در ادامه این
بخش از مجله خبری تهران کیوسک پندآموزترین حکایات بهلول،
و زیبا ترینشان را برای شما عزیزان قرار داده ایم ،
که امیدواریم لذت ببرید. با تهران کیوسک همراه باشید.

نام او وهیب بن عمرو بود. بُهلول (‘بهلول دانا، بهلول مجنون کوفی ،
یا ابو وهیب بن عمرو صیرفی کوفی، ) یکی از عقلای مجانین سدهٔ دوم هجری ،
و معاصر هارونالرشید بود. وی در کوفه رشد و نمو یافت،
و مردم محل او را با نام فارسی بهلول دانا مینامیدند.
هارون و خلفای دیگر از او موعظه میطلبیدند.
بهلول شیعه و احتمالاً در سال ۱۸۸ق/ ۸۰۴م بود ،
که هارونالرشید را ملاقات کرد. بهلول را از شاگردان،
امام کاظم دانستهاند. زمانی که از سوی هارونالرشید،
در معرض خطر قرار گرفت خود را به دیوانگی زد ،
ولی در مواقع لزوم به مردم پند و اندرز میداد.
شکار رفتن بهلول و هارون الرشید
روزی خلیفه هارون الرشید و جمعی از درباریان به شکار رفته بودند.
بهلول با آنها بود. در شکارگاه آهویی نمودار شد.
خلیفه تیری به سوی آهو انداخت ولی به هدف نخورد.
بهلول گفت: احسنت!
خلیفه غضبناک شد و گفت: مرا مسخره میکنی؟
بهلول جواب داد: احسنت من برای آهو بود که خوب فرار نمود.
****حکایت های بهلول****
ارزش سلطنت از دید بهلول
روزی بهلول بر هارونالرشید وارد شد
خلیفه گفت:
مرا پندی بده
بهلول پرسید:
اگر در بیابانی بیآب ، تشنگی بر تو غلبه نماید چندان که مشرف به موت گردی
در مقابل جرعهای آب که عطش تو را فرو نشاند چه میدهی؟
هارون الرشید گفت:
صد دینار طلا
بهلول پرسید:
اگر صاحب آب به پول رضایت ندهد؟
هارون الرشید گفت:
نصف پادشاهیام را
بهلول گفت:
حال اگر به حبسالبول مبتلا گردی و رفع آن نتوانی
چه میدهی که آن را علاج کنند؟
هارون الرشید گفت:
نیم دیگر سلطنتم را
بهلول گفت:
پس ای خلیفه، این سلطنت که به آبی و بولی وابسته است
تو را مغرور نسازد که با خلق خدای به بدی رفتار کنی
****حکایات پندآموز بهلول****
بهلول و دنبه
روزی بهلول نزد هارون الرشید رفت و درخواست مقداری پیه کرد،
تا با آن پیه پیاز، که نوعی غذای ارزان قیمت برای مردم فقیر بوده، فراهم سازد.
هارون به خدمتکارانش گفت مقداری شلغم پوست کنده ،
نزد او بیاورند تا شاهد عکسالعمل بهلول باشند،
و بیازمایند که آیا او میتواند میان پیه و شلغم پوستکنده تمایزی قائل شود یا خیر؟
بهلول نگاهی به شلغمها انداخت. آنها را به زبانش نزدیک کرد،
بو نمود و بعد گفت: نمیدانم چرا از وقتی که،
تو حاکم مسلمانان شدهای، چربی هم از دنبه رفته است.
****حکایت های خواندنی از بهلول****
بهلول و کمک به نیازمندان
روزی هارون الرشید به سربازانش دستور داد تا بهلول دیوانه را به نزد او بیاورند
سربازان پس از ساعتی گشت زدن در شهر بهلول دیوانه را ،
در حال بازی با کودکان یافتند
و او را به نزد هارون الرشید بردند
هارون الرشید با روی باز از بهلول استقبال کرد و گفت مبلغی پول به بهلول بدهند،
که بین فقرا و نیازمندان تقسیم کند و از آنها بخواهد،
برای سلامتی و طول عمر هارون الرشید دعا کنند
بهلول وجه را از خزانه هارون الرشید گرفت و لحظه ای بعد ،
دوباره به نزد خلیفه هارون الرشید رسید
هارون الرشید با تعجب به بهلول نگاه کرد و گفت ای دیوانه چرا هنوز اینجایی !
چرا برای تقسیم کردن پول به میان فقرا نرفته ای ؟
بهلول ( عاقل ترین دیوانه ) گفت : هر چه فکر کردم ،
از خلیفه محتاج تر و فقیرتر در این دیار نیافتم
چرا که می بینم ماموران تو به ضرب تازیانه از مردم باج و خراج می گیرند ،
و در خزانه ی تو می ریزند
از این جهت دیدم که نیاز تو از همه بیشتر است،
لذا وجه را آورده ام تا به خودت بازگرداندم !
گردآوری : مجله خبری تهران کیوسک