سرگرمی

گلچینی از اشعار طنز کوتاه با موضوع کفش به همراه نوشته های جالب

گلچینی از اشعار طنز کوتاه با موضوع کفش به همراه نوشته های جالب

گلچینی از اشعار طنز کوتاه با موضوع کفش به همراه نوشته های جالب. در ادامه این مطلب از مجله تهران کیوسک انواع شعر های طنز با موضوع کفش را برایتان قرار داده ایم که امیدواریم این مطلب مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد. با تهران کیوسک همراه باشید.

گلچینی از اشعار طنز کوتاه با موضوع کفش به همراه نوشته های جالب
گلچینی از اشعار طنز کوتاه با موضوع کفش به همراه نوشته های جالب

اولین بار نیست

که این غروب لعنتی غمگین‌ات کرده است

آخرین بار نیز نخواهد بود.

به کوری چشمش اما

خون هم اگر از دیده ببارد

بیش از این خانه‌نشین‌مان

نخواهد کرد ..

کفش و کلاه کردن از تو

خنده به لب آوردن‌ات از من ..

********

برای کفشی که

همیشه پایت را می زند

فرقی نمی کند

تو راهت را درست رفته باشی یا اشتباه

هر مسیری را با او

همقدم شوی

باز هم

دست آخر

به تاول های پایت می رسی

********

کفش، ابتکار پرسه های من بود !

و چتر، ابداع بی سامانی هایم !

هندسه، شطرنج سکوت من بود!

و رنگ، تعبیر دل تنگی هایم

********

من از کفش های عاشق

می ترسم

می آیی مسیر راه رفتن

هر روزه مان را عوض کنیم؟

********

ابرها

راه گم کرده اند

وگرنه

کوچه ی بی درخت

باران می خواهد چه کار!؟

که تنهایی کبوتری را

تا پشت بی قراری پنجره ی ما بکاشند!؟

یا غربت لنگه کفشی خیس را

روی سیم های چراغ برق؛

که هی از بندهایش

اشک می چکد…!؟

********

کفش هایم کو ؟!

دم در چیزی نیست

لنگه کفش من این جاها بود !

زیر اندیشه ی این جا کفشی !

مادرم شاید این جا دیشب

کفش خندان مرا، برده باشد به اتاق

که کسی پا نتپاند در آن

هیچ جایی اثر از کفشم نیست

نازنین کفش مرا درک کنید

کفش من کفشی بود

کفشستان !

و به اندازه ی انگشتانم معنی داشت …

پای غمگین من احساس غریبی دارد

شست پای من از این غصه ورم خواهد کرد

شست پایم به شکاف سر کفش ، عادت داشت

ابوالفضل زرویی نصر آبادی

********

مرا هست کفشی ز عصر حجر

که میراث مانده ز جد پدر

شریک غمش بوده و شادیش

به پا کرده در جشن دامادیش

خدایش بیامرزد آن زنده یاد

که از خود هم این ارث بر جا نهاد

چو هی میبرم پیش هر پینه دوز

ز مغزش پریده است برق و فیوز!

بود چون که جان سخت چون کرگدن

بپوشم به هر گاه و بیگاه من

هر آنچه ز وزنش گویم کم است

که سنگین چنان کله رستم است

ز پایم بود چند سانتی گشاد

چو پاپوش افراسیاب و قباد

مرتب به پایم لخ لخ کند

ندارد چو کف پای من یخ کند

ز بس خورده اقسام واکس و پماد

مرا رنگ اصلش نیاید به یاد

ولی من ز بابای جنت پناه

شنیدم که رنگش بوده سیاه

بسی نعل خورده است بر تخت آن

شاه سم قاطر پادگان!

به هر سوی آن خورده صد دانه میخ

فرو میرود توی پایم چو سیخ

همی‌ ترسم آخر به جرم قاچاق

که مامور گردد برایم براق

که این جزو آثار تاریخی است

چرا که خطوط تهش منحنی است

اگر عمر باقی است، سال دگر

سپارم من آن را به امواج بحر

که تا همچو زورق همراه باد

رود گویی اصلا ز مادر نزاد

و یا میزنم واکس بر رویه‌اش

گذارم سپس داخل موزه‌اش

کاظم تبریزی

گردآوری: مجله خبری تهران کیوسک

میانگین امتیازات ۵ از ۵
از مجموع ۱ رای

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا